زندگینامه محمدباقر استرآباديمشهور به ميرداماد
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
زندگینامه محمدباقر استرآباديمشهور به ميرداماد
نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391
بازدید : 2247
نویسنده : علی اکبری

 

  
زندگینامه محمدباقر استرآباديمشهور به ميرداماد
 
 
كتابي كه فيلسوف بزرگ،علامه طباطبائي صاحب تفسيرالميزان مقدمهاي برآن نگاشته بودخواندم :
 
        شاه عباسصفوي در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصباني شده و خشمگين مي شود، در پي غضب او،دخترش از خانه خارج شده و شب برنمي گردد، خبر بازنگشتن دختر كه به شاه مي رسد، برناموس خود كه از زيبائي خيره كننده اي بهره داشت سخت به وحشت مي افتد، مامورانتجسّس در تمام شهر به تكاپو افتاده ولي او را نمى يابند. دختر به وقت خوابوارد مدرسه طلاّب مي شود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادي كه طلبه اي جوانو فاضل بود مي رود، در حجره را مي زند، محمدباقر در را باز مي كند، دختر بدون مقدمهوارد حجره شده و به او مي گويد از بزرگ زادگان شهرم و خانواده ام صاحب قدرت، اگر دربرابر بودنم مقاومت كني ترا به سياست سختي دچار مي كنم . طلبه جوان از ترس او را جامي دهد، دختر غذا          مي طلبد، طلبه  مي گويد جز نان خشك و ماست چيزي ندارم، مي گويدبياور . غذا مي خورد و  مي خوابد. وسوسه به طلبه جوان حمله مي كند، ولي اوبا پناه بردن به حق دفع وسوسه مي كند، آتش غريزه شعله مي كشد، او آتش غريزه را باگرفتن تك تك انگشتانش به روي آتش چراغ خاموش مي كند، مأموران تجسّس به وقت صبحگذرشان به مدرسه مي افتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمي دادند، ولى دختر از حجرهبيرون آمد، چون او را يافتند با صاحب حجره به عالي قاپو منتقل كردند .وسوسهبه طلبه جوان حمله مي كند، ولي او با پناه بردن به خداوند دفع وسوسه مي كند. آتشغريزه شعله مي كشد، او آتش غريزه را با گرفتن تك تك انگشتانش به روي آتش چراغ خاموشمي كند.عباس صفوي از محمدباقر سئوال مي كند ديشب، در برخورد با اين چهرهزيبا چه كردي؟ وي انگشتان سوخته را نشان مي دهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهلحرم مي گيرد، چون از سلامت فرزندش مطلع مي شود، بسيار خوشحال مي شود، به دخترپيشنهاد ازدواج با آن طلبه را مي دهد، دختر نيز كه از شدت پاكي آن جوانمرد بهت زدهبود، قبول مي كند. بزرگان را مي خوانند و عقد دختر را براى طلبه فقير مازندراني ميبندند و از آن به بعد است كه او مشهور به ميرداماد مي شود و چيزي  نمي گذرد كه اعلمعلماي عصر گشته و شاگرداني بس بزرگ هم چون ملا صدراي شيرازي صاحب اسفار و كتب علميديگر تربيت      مي كند              .
                   تهیه کننده :  علی اکبری     

 





مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: